متن عاشقانه و زیبای عاشقانه زندگی کردن
سفره ی عشقمان را در طبیعت پهن کردیم . . .
زیر بیدی مجنون !
روی قامت کوتاه چمن ، کنار گل های یاس وحشی . . .
صنوبرهای سر به فلک کشیده نگهبانمان شدند ، بـلبـل با چشمانی بسته در آغـوش گل آواز میـخواند . . .
گنـجشک زیرکانه به هر سو پر میکشید , هر دانه ای که می یافت میبرد پشت درخت
و آن را در خـفا به معـشوقه اش تقدیم میـکرد !
شـاخه های بیـد با صـدای بـاد مجنـون ، میلـرزیدند و میرقـصیدند !
خـورشـید با نـاز ، گوشه ای از دامن نارنجی رنگ بلندش را در دست گرفت و آرام آرام پشت قاب آسمان محو شد . . .
و ابـرها چه زیـبا یـکدیگر را نـوازش میکردند
و از گـرمای عـشق عـرقشان بر روی زمیـن چـکانده میشد !
آه یـادش بخیر . . .
مـن و یـار
با دیـدن این همه زیـبایی به وجـد آمدیم .
او بـرایـم یک بـشقاب مـهربانی کشید و مـن هم , شربت شـیرین احـساسم را برایش در لیـوان ریـختم . . .
او مـرا سـیر کرد و من او را سـیراب . . . !
سفره ی عـشق ما کوچک بود اما تـهی نبود ؛ بلکه سرشـار از محبت و جـاودانـگی بود . . .
آری ما از طـبیعت آموخـته ایم درس عـاشـقانه زنـدگی کردن را . . .